داستانک


پــــــــــــــارس نــــــــــــاز چــــــــــت

بهتـــــــــــــرین چـــــــــــتروم ایـــــــــــران

مرگ

یه بنده خدایی نشسته بود، داشت فوتبال تماشا که یهو فرشته مرگ اومد پیشش
فرشته مرگ گفت: الان نوبت توعه که ببرمت...
بنده خدا با حالتی آشفته گفت: داداش! اگه راه داره بی خیال ما شو، بذار برا آینده
فرشته مرگ گفت: نه، به هیچ عنوان راه نداره. همه چیز طبق برنامه‌ست. طبق لیستی که به من دادن، الان نوبت شماست.
بنده خدا گفت: حداقل بذار یه شربت برات بیارم خستگیت در بره، بعد من رو قبض روح کن.

فرشته مرگ گفت باشه و بنده خدا رفت تا شربت بیاره...توی شربت چند تا قرص خواب آور انداخت... فرشته مرگ وقتی شربتو خورد، به خواب عمیقی فرو رفت... بنده خدا هم از فرصت استفاده کرد و لیست رو برداشت، اسمش رو پاک کرد و به آخر لیست اضافه کرد و منتظر شد تا فرشته مرگ بیدار شه...

فرشته مرگ وقتی بیدار شد گفت: دمت گرم داداش! حسابی حال دادی، خستگیم در رفت... به خاطر این لطفتت منم فعلا بی خیالت میشم و میرم از آخر لیست شروع میکنم.متعجب

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

مهسا
ساعت12:47---1 مرداد 1392
سلام خوبین ؟ عیدتون مبارک وبلاگ بسیار



















قالب و مطالب قشنگي داشت براي افزايش بازديد وبلاگ ميتوني به ادرس زير ثبتش کني تا منم بتونم هر روز بهت سر بزنم همه وبلاگ نويسها هستند ضرر نميکني ممنون
http//myrayban.ir/page/link


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در شنبه 1 / 5 / 1392برچسب:,ساعت11:57توسط مینـــــا | |